حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 17 روز سن داره

برای دخترم

بارانی

به من بگو حجم تنهایی ها تا کجای زمان ادامه دارد؟ به من بگو دستهای ناتوانم را به کدام در بسته بکوبم وقتی رمقی در پاهایم حس نمی کنم؟ بگو وسعت روزهای بارانی چه اندازه است؟ بگو به کدام دستان یاریگر چشم بدوزم برای فشردن انگشتان یخ زده ام؟ بگو ... ...
14 دی 1391

نیمه پنهان ماه

اولین بار حدود ده سال پیش بود که اولین جلد از این کتاب ها را خواندم و بعد چند جلدش را عمو سعید خرید و چندتایش را من ، چند سالی بود که دیگر جلد جدیدی را نخوانده بودم  که چند وقت پیش اتفاقی از جلوی انتشارت روایت فتح رد می شدم که دیدم چند جلد جدیدش آمده و خریدم ، الان هم کتاب شهید کاظمی را می خوانم ، واقعا کتاب های زیبایی است ، کوتاه ولی پرفایده ، چندتایش را که فکر کنم 2 بار خواندم و هر بار با لذت ، حنانه جان دوست دارم که شما هم انشاالله بخوانی ، تا بدانی که شهدای ما چگونه بودند ، زندگی هایشان ، هدفهایشان، نحوه برخورد و خلاصه سبک زندگیشان .......   پ.ن:البته به دوستان مجرد و حتی متاهل هم توصیه می کنم که این کتاب ها را از دست ن...
11 دی 1391

مادر فدای تو ...

کلی زمان را تنظیم می کنم و برای ساعات خوابت برنامه ریزی می کنم که به کارهای نا تمامم رسیدگی کنم ولی وقتی می خوابی یا پدرت می بردت بالا، دلم پر می کشد برایت، می نشینم و دست روی دست می گذارم و انتظار می کشم تا بیدار شوی یا بابا مصطفی بیاردت، دلم پر می کشد برای در آغوش کشیدنت، برای بوسیدنت و حتی برای غرغر کردنت ... خدایا این چه عشقی ست که آتش آن را در دلم افروخته ای؟ حنانه ی من، فقط وقتی وسعت عشق مرا به خودت خواهی فهمید که مادر شوی ... خدایا میزان محبت تو به بندگانت فراتر از درک من است، که تو از مادر به فرزندش بسیار دلسوزتری ... دخترکم، در گرفتاری ها و مشکلات دنیا به او پناه ببر، او به تو از همه ی دنیا دلسوزتر است ...
9 دی 1391

نماز مادرانه!

می خواهم نماز بخوانم، چادرم را که سرم می کنم خنده ی زیبایی صورتت را پر می کند، از قیافه ی جدیدم خنده ات گرفته است! جانماز را پهن می کنم و تو را میخوابانم کنار جانماز و طبق معمول تسبیح را می دهم دستت که سرگرم شوی، تکبیر را که می گویم تلاشت را آغاز می کنی و اول از همه خودت را به مهر می رسانی، عجیب به طعم مهر علاقه نشان می دهی!، سرعت خواندن نماز را بیشتر می کنم و مهر را از دستت میگیرم و برمی خیزم، زل می زنی به صورتم و لبخند می زنی، منتظر لبخند منی، مانده ام که  جوابت را بدهم یا نه، لبخند می زنم و تو با رضایت نگاهم می کنی، سعی می کنم حواسم را جمع نماز کنم، به رکوع که می روم دو چشم سیاه گرد را می بینم که مرا نگاه می کنند، بله، قل خورده ای و ...
5 دی 1391

ایمان

گاهی اوقات به ایمانی که حنانه کوچکمان دارد حسودیم می شود، چند وقتی است که میتواند بنشیند و بازی کند ، اما در حین بازی یکهو خودش را ول می کند روی زمین،بی هیچ ترسی ،شاید چون خیالش راحت است که ما مراقبش هستیم و سریع اورا می گیریم ، یا زمانی که تاتی تاتی با او راه می ریم یکدفعه پاهایش را شل می کند، شاید چون خیالش راحت است کسی دستش را گرفته ...... حس جالبی است کسی خودش را در آغوش بزرگتر از خودش رها کند ، بدون هیچ دغدغه و نگرانی .... این جور مواقع دلم به حال خودم می سوزد ... حنانه کوچکم در این 9 ماه می داند که کسی هست که همیشه مراقبش باشد اما من در این 26 سال....کاش می شد گرد و غبار دلم برود تا دستان خدا را حس کنم یا آغوشش را....
4 دی 1391

کمی خودخواهانه

زیباییش وصف ناپذیر است زمانی که حنانه بغل کسی باشد و وقتی تو را می بیند ذوق می کند و دستانش را برای در آغوش کشیدنش به سوی تو باز می کند ، و یا اینکه وقتی بغل توست و کسی می خواهد بغلش کند چشمانش را محکم می بندد ! و  خودش را محکم به تو می چسباند و کمی هم آژیر مخالفت سر می دهد، هر چند کمی خودخواهانه است ، ولی خوب است ....   پ.ن : البته در اکثر مواقع  اگر آن کس مادر باشد حنانه خانوم پدر را .... بله .....  - این مورد هم مثل هر اصل و قانون دیگری در طبیعت ، دارای موارد استثنا هم هست ، بنابراین گاهی اوقات هم که برای فخر فروشی بدیگران این حرکت را انجام می دهید، مواظب باشید ، احتمال ضایع شدنتان را هم در نظر بگیرید!!! ...
27 آذر 1391

صبح برفی

برف می بارد، آرام و بی صدا، از پنجره بیرون را نگاه می کنم، همه جا سپید پوش شده است، حنانه و پدرش خوابند، کنار هم، زیر پتوهای گرم، در یک صبح سرد برفی، صدای کتری را می شنوم که جوش آمده و قل قل می کند، چه زیبا و آرام خوابیده اند عزیزانم، مصطفی و یک مصطفی کوچولو، انگار سیبی را دو نیم کرده اند، یکی بزرگتر یکی کوچکتر! ، کاش تمام نشود این صبح زیبای برفی...
26 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد