اندر احوالات این روزهای ما...
- ما یک مادر و دختر سرما خورده ایم که یکیمان باید با این حالش از دیگری مراقبت کند. خواستم بنویسم که این چند روز چه بر من گذشت بعد دیدم فقط باید بنویسم شکر، شکر، شکر به خاطر همسری مهربان.
- چند روز پیش جلسه دفاع محمد مصطفی برگزار شد که اتفاقا با روز تولدش یکی شده بود. حنانه خانم هم حسابی پدرش را تشویق کرد! تولدت مبارک همراه بی نظیر لحظه های تلخ و شیرین زندگی ام...
- 15 آبان دخترم را بردیم آتلیه. بماند که محمد مصطفی مدام از من سوال می کرد که به نظرت کار درستی ست این آتلیه رفتن و از این قسم سوالات! من هم با اینکه ته دلم با خودم کلنجار می رفتم که آیا در این وضعیت اقتصادی که خیلی از مردم در زحمت و سختی اند این کار درست است یا نه، در مقابل این سوالات قیافه حق به جانبی می گرفتم و راه را بر هر گونه بحثی می بستم و.... خلاصه عکسا خیلی قشنگ شدن!!!!
- در راستای حمایت از تولید ملی، اگر پوشک ایرانی که مشکل حادی ایجاد نکنه! میشناسین خیلی خوبه که به هم معرفی کنیم!
- حنانه جانم این روزها گاهی حس حسادت من را بر می انگیزی وقتی توی بغل بابا مصطفی یت اینقدر ناز و راحت می خوابی! اددددد را یاد گرفته ای، پیش بینی خوشبینانه من می گوید کلمه ی بعدی که یاد خواهی گرفت "مامان" است!!
- کوچولوی همسایه طبقه اول به دنیا آمده و من فعلا فقط صدای جیغ زدنهایش را شنیده ام با این حال دلم قیلی ویلی رفت برای یک نوزاد چند روزه!! خدا دل مادرها را چه طور درست کرده نمی دانم، که با این همه سختی که می کشند باز هم....
- اون مامانهایی که مامانشان مدام پیششان است و در بچه داری کمکشان می کند وضعیتشان زمین تا آسمان فرق می کند با مامانهای دست تنها! خدایا می دانم که می دانی!
- حنانه جانم "موز" و "ماست" را خیلی دوست دارد...
- حنانه جانم علاقه ای به چهار دست و پا رفتن ندارد...
- حنانه جانم از اولین روزهای زندگی اش تا الان با هر چیزی مثل پتو که روی پایش موقع خواب انداخته شود مبارزه می کند!
- مامان ریحانه اش می گوید حنانه روزی ژیمناستیک کار حرفه ای خواهد شد! و برایش اسپندهایی دود می کند بیا و ببین!
- بابا حمیدش علاقه ی زیادی به چشاندن طعم پیاز به حنانه دارد!
- عمو سعیدش ورژن جدید شعرهای "حنانه بانو" را در دست ساخت دارد!
- عمه زهرایش سرگرم آموزش تلفظ کلمه "عمه" با فتحه ی روی میم است! و تنها همدم روزهای تنهایی من وقتی محمد مصطفی هنوز باز نگشته.
- دایی محمد و خاله مریم و بابا جون مشغول غصه خوردن اند از ندیدن روی ماه حنانه جانشان!
- و مامانی فرشته نجات روزهای سخت ماست!
- روزهای ماه نهم زندگی ات در گذرند و می دانم دلم تنگ خواهد شد برای لحظه لحظه ای که می گذرد و عطر نابش ماندگار می شود در بطن ثانیه های زندگی ام...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی