عهد
حنانه ام، دختر کوچولوی معصوم من، گاهی که شب ها بعد از ده بار بیدار شدن، برای بار یازدهم با صدایت از خواب می پرم و بلند می شوم، "استغفرا..." ی می گویم یا در اوج خستگی کلماتی بر زبان می آورم که خیلی در ذهنم نمی ماند، مثل: "حنانه مامان بخواب دیگه" یا "چرا نمی خوابی آخه؟"
دختر زیبایم، این بخش از مادری مرا از دفتر کودکیهای معصومانه ات خط بزن و پاک کن، کاستی های مادری من را نادیده بگیر گل من. من سعی خود را می کنم که روح زیبای تو را با زشتی های خود آلوده نسازم. امروز با خود عهد می بندم هیچ گاه خستگی هایم بهانه ای نشود برای حتی لحظه ای آزردن روح پاکت، و عهد می بندم نگذارم فشار خستگی و ناتوانی و بی خوابی، بر من غلبه کند... خدایا می دانم کمکم خواهی کرد ...
حنانه ی من، عاشقانه دوستت دارم...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی