بدون عنوان
حالا که یک ماه از آمدن دخترکم گذشته خیلی چیزها عوض شده اند، قبل تر ها شاید مهم ترین دغدغه ی زندگی مشترکمان برای من این بود که آیا من برای محمد مصطفی همان زهرای سابقم؟ دلم می خواست همیشه مثل روزهای اول زندگیمان دوستم بدارد، اگر روزی حس می کردم علاقه اش به من کمتر شده، گرچه در عمق وجودم می دانستم نشده، آن روز تبدیل می شد به یکی از تلخ ترین لحظات زندگی ام. حالا دیگر من یک مادرم...بعد از گذشت یک ماه از آمدن حنانه ام چند وقتی ست که کم کم حسی متفاوت جای آن همه احساسات غریب دخترانه را برایم می گیرد. حس مادرانه . حالا دیگر از عشق پدرانه ی محمد مصطفی به حنانه است که مسرور و شاد می شوم. دیگر مدام در تکاپوی ارزیابی علاقه اش نسبت به خودم نیستم و ای...
نویسنده :
مادر و پدر
6:40
بدون عنوان
میخواستم وقتی بزرگ شدی تمام دست نوشته ها مو بخونی ولی الان می بینم شاید بهتره این کارو نکنم، یه جورایی ناخواسته اینجا تبدیل شده به جایی برای درد و دل با خودم!
نویسنده :
مادر و پدر
6:06
بدون عنوان
هر که به من می رسد بوی قفس می دهد جز تو که پر می دهی تا بپرانی مرا ...
نویسنده :
مادر و پدر
13:50
بدون عنوان
خدایا منو با رنج عزیزانم امتحان نکن ...
نویسنده :
مادر و پدر
13:49
بدون عنوان
دل من در پی یک واژه بی خاتمه بود اولین واژه که آمد به نظر فاطمه بود ...
نویسنده :
مادر و پدر
13:46