حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

برای دخترم

بدون عنوان

در زمان بارداری ام وقتی خاطراتی از اولین روزهای تولد کودک یکی از اقوام رو برام تعریف میکردند که مادر این کودک هنگام گریه ی نوزادش همراه با اون گریه میکرده در دلم گفتم به این که نمیگن مادر! مادر باید مقاوم و صبور باشه و مادر یعنی کوه صبر و .....!! دو هفته ی پیش یعنی در هفته ی اول تولد دخترم، وقتی برای اولین بار گریه ی ناشی از دل درد حنانه رو تجربه کردم و کاری برای آروم کردنش از دستم برنمیومد از فرط غصه و ناراحتی بی اختیار اشکهام جاری شد...
6 فروردين 1391

بدون عنوان

دخترم حنانه جانم همه میگن شما خیلی با هوشی، میگن هنوز یه ماهت نشده کم مونده گردن بگیری، تمرکز چشمات به اندازه ی یه کودک دو ماهه ست و.... عزیزم وقتی همه دورت جمع میشن و از دنبال کردن اشیا با چشمات یا از واکنش نشون دادنت به صداها حرف میزنن و ذوق میکنن! مادرت فقط به یک چیز فکر می کنه...به این فکر می کنه که اصلا براش مهم نیس دختر کوچولوش تو باهوشی زبانزد باشه، براش مهم نیس زودتر از بچه های هم سن و سالش زبون باز کنه... خدایا فقط این برام مهمه که دختر عزیزم بنده ی خوب تو باشه...همین و بس ...
6 فروردين 1391

بدون عنوان

احساس میکنم این روزها تکه ای از زمانند که از بقیه ی لحظات زندگی ام جدا شده اند، یعنی من همون زهرای روزهای خاله بازی و جشن تولد گرفتن برای عروسکها هستم؟، روزهای بوی دفتر و کتاب نوی اول مهر، روزهای اشک ریختن های کودکانه جلوی آینه، روزهای شاگرد اول بودن های مدرسه، روزهای کنکور،روزهای احساسات متناقض ورود به دانشگاه، روزهای دلتنگی های خوابگاه الزهرا دم غروب، روزهای فانتوم دانشکده، روزهای عشق و دلبستگی، روزهای چند صباح زندگی مشترک در یک اتاق، روزهای امامزاده صالح رفتن ها، روزهای..........
29 اسفند 1390

بدون عنوان

من: حنانه بوی بهشت میده محمد مصطفی: حنانه بوی پرتقال و شیر میده نتیجه ی اخلاقی: بهشت بوی پرتقال و شیر میده!  
29 اسفند 1390

بدون عنوان

عزیزم حنانه جانم، پونزده روزگیت مبارک...دیروز حنانه جان برای اولین بار وقتی داشتم بهش میگفتم که فرشته ها خیلی دوسش دارن برای اولین بار با صدای بلند خندید! فکر کنم بعد از این دو هفته ای که پا به دنیای ما گذاشته یادآوری جایی که ازش اومده خیلی براش لذت بخش بود... فردا عیده، ولی عید امسال ما پونزده روزی زودتر شروع شده...خدای مهربون شکر که این امانت معصوم رو به ما سپردی...کمکمون کن
29 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد