حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

برای دخترم

بدون عنوان

دیروز بند ناف حنانه خانومی من در روز هشتم زندگی زیباش جدا شد....هورااااا الان در نهمین روز تولد گلم، حنانه خانومی با مامانی رفته حمووووم...فکر کنم حسابی داره کیف میکنه آخه اصلا صدای گریه ش نمیاد...منم منتظرم بیاد بیرون تا لباسای گلمو بپوشونم...هورااااا
22 اسفند 1390

بدون عنوان

این روزها تمام زندگی ام در وجود حنانه و محمد مصطفی خلاصه می شود. محمد مصطفی جان همراه لحظه های تلخ و شیرین زندگی ام پدر شدنت مبارک... ...
20 اسفند 1390

بدون عنوان

روزهای بعد از آمدن تو حال و هوایی دارند که هرگز پیش از این تجربه نکرده بودم.حنانه جان شما شش روز است که به دنیای ما چشم گشوده ای.شش روز است که دلم مالامال از عشقی جاودانی شده است.مادر بودن حال عجیبی ست دخترم... هر لحظه که به صورت معصومت مینگرم یا بوی بهشتی ات را تا عمق جانم استشمام می کنم دلم می لرزد و بغض گلویم را می فشارد....خدایا تو را شاکرم....تو را شکر می کنم که طعم این عاشقانه های مادرانه را به جانم چشاندی... حنانه جان تو معصومی، زیبایی، پر از نوری خدایا دخترم را با نور هدایت خودتت راهنما باش...
20 اسفند 1390

بدون عنوان

کودک نازنینم...فردا صبح به یاری خدای مهربون چشمای نازنینتو به روی دنیای ما آدم بزرگا باز میکنی...دلم میخواد با باز کردن چشمات فقط زیبایی ببینی...کاش خدا این لیاقت رو به من بده که با رفتار نادرستم باعث آشکار شدن نازیبایی ها مقابل چشمای معصومت نباشم...خدایا دخترمو سالم و صالح به بغل من و بابای مهربونش بسپار
13 اسفند 1390

هفته سی و هشت

امروز وقت دکتر داشتم. صبح با آقا مصطفی رفتیم دانشکده برای تحویل پروژه ی کامپیوتم.بعد رفتیم مطب دکتر اشرفی. دکتر معاینه لگن انجام داد و ازم پرسید که سزارین می خوام یا طبیعی. نمیدونم چرا اون لحظه نتونستم تصمیم بگیرم. با اینکه مامان چندین بار منو از زایمان طبیعی و عوارضش ترسونده! ولی نتونستم خودمو قانع کنم که اون لحظه از دکتر بخوام کوچولوی ناز منو با سزارین به دنیا بیاره. نمیدونم این حس عذاب وجدان من چرا اینقدر قویه! یه جورایی عذاب وجدان داشتم که بدون دلیل خاصی خودمو راحت کنم و نی نیمو زودتر توی همین هفته ببینم. نتیجه این شد که یک هفته بعد دوباره برم دکتر که چک کنه اگه سر نی نیم داخل لگن اومده باشه طبیعی و اگه نیومده باشه سزارین بشم...گرچه نمید...
7 اسفند 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد