هفته 34

دختر مامان سلام، عزیزم فردا شما وارد هفته ی35 میشی، الان که داشتم اینو مینوشتم یه لحظه شک کردم و با خودم گفتم یعنی واقعا اینقدر زود گذشت؟ دختر گلم امروز دوشنبه بود و الان شبه و بابایی داره درس میخونه،از شنبه که رفتیم دکتر و گفت قند خونم بالاست و قند بالا ممکنه برای دخترم ضرر داشته باشه خیلی ناراحت شدم و یه رژیم سخت گرفتم، همه ی مواد شیرینو از غذاهام حذف کردم. عزیزم تا حالا در زندگیم این تجربه رو نداشتم، به خاطر اینکه همیشه کوچولو موچولو بودم همه هی بهم میگفتن بخور! این اولین باره که از خوردن چیزی منع میشم...منم که عاشق شیرینی ام...چند روز پیش مامان ریحانه جون به خاطر 28 صفر و شهادت پیامبر(ص) شله زرد نذری پخته بودن، الان یه ظرف بزرگ شله زرد توی یخچاله و من هر دفعه میرم از توی یخچال یه چیزی بردارم چشمم بهش میفته و ....ولی با این وجود فکر میکنم رژیم گرفتن یه جورایی باعث تزکیه و تربیت نفس آدم میشه!! و این خیلی خوبه عزیز دلم شما این روزا دیگه واسه خودت خانومی شدی، توی دلم از این ور به اون ور میری و یهو خودتو سفت میکنی...دیگه از روی لباس هم حرکاتت کاملا واضحه...این روزا که داریم کم کم به اومدن شما نزدیک میشیم مدام در این فکرا هستم که نکنه من خیلی برای شما عزیز دلم کوتاهی کردم...دلم میخواست آدم بهتری بودم تا هیچ حالات بدی از وجود و نفس گناهکار من در وجود نازنین شما گلم تاثیر منفی نمیگذاشت...الان هم امیدم به رحمت خداست و ازش میخوام شما رو از بدی ها حفظ کنه و همین طور آسمونی بمونی...برای همیشه