حنانه (1)
خیلی وقت بود می خواستم راجع به این موضوع برایت بنویسم ، از همان هایی که شاید به درد چند سال بعدت بخورد(البته طی دو اپیزود و بیشتر قسمت دومش ) ..... نام گذاری شما یک پروسه چند ماهه بود از چند ماه قبل از تولد تا حدودا یک هفته بعد از تولد که تمام اعضا خانواده ها رو مشغول خودش کرده بود تا اینکه سپردیمش به خدا و بهترین هم شد ، خدا رو شکر . ماجرا از این قرار بود که همه تو این چند ماه اسامی خودشون رو پیشنهاد می دادن، از شکوفه باجی گرفته تا عسل دایی و طهورای باباسی و................ تا این که تقریبا یک هفته بعد از تولدت بود که مراسم "اسم انتخابون" گذاشتیم و مایی(مادر پدر) و باباسی(بابای پدر) و عپو سدی(عمو سعید) و عمه( عمه ! البته تلفظش متفاوته) و مادر(مادر مادر) و مامانی(مادربزرگ پدر) به همراه من و مامان قرار شد اسمتون رو انتخاب کنیم ، از بین تمامی اسامی که خوشمون اومده بود و پیشنهاد شده بود نهایتا سه تا اسم انتخاب کردیم ، "طهورا" ،" زینب" و" حنانه" . ( جالبه میون اون همه اسم که حتی خیلی از اون ها یادم نیست اما اولین باری که مامان این اسم رو گفت دقیقا یادمه کی کجا و چگونه بود!!!! ، با اینکه قبلش از یه مسله تو دانشکده ناراحت بودم ولی تا مامانت اینو گفت کلا حال و احوالم متحول و مسرور شد!!!! ) ولی نهایتا به احترام نظر همه این 3 اسم رو که مورد اتفاق بود و ما هم دوست داشتیم رو نوشتیم و قرار شد از بین اونها یکی رو انتخاب کنیم ، من و مامان هم تصمیم گرفتیم اسامی رو بزاریم داخل قران و اسم شما رو هم بسپریم به خدا ، تا یار که را خواهد و میلش به که باشد ، و باباسی هم با رعایت آداب و مقدمات و ......اسم شما رو از داخل قران دراورد و از اونجا بود که شما رو "حنانه" صدا کردیم .........
پ.ن: 1-یه عذرخواهی بدهکاریم به همه دوستانی که به ما سر زدند ولی ما خونه نبودیم چند وقتی!!!! دیگه از یه مادر رزیدنت سال دو و یه پدر سرباز و مطروح (کسی در حال گذراندن طرح است!) همین میشه ، شرمنده. ولی ما هم به دوستان سر میزدیم اما به قول معروف به صورت خاموش
- راستی حنانه خانوم فیلم مراسم هم موجوده ، یادم بنداز اگر از گزند حوادث جان سالم به در برده بود نشونت بدم ...