بدون عنوان
گفتم: در هیاهوی کدام خیابان خاکستری گمت کرده ام و در پیچ کدام جاده ی بن بست گمم کرده ای نمی دانم. عشق من در لابلای برگ های آن کتابها مدفون شده. گفتی: بگرد، پیدایش خواهی کرد. گفتم: رمقی ندارم، دستهایم ناتوانند، هرچه می جویم روزنه ای نمی یابم. گفتی: دیگر تو را نمی شناسم. تو کیستی؟ گفتم: من عروس رویاهای توام، آن تور سفید و آن تاج نقره فام را به خاطر می آوری؟ گفتی: راستی حال دلت چطور است؟ گفتم: دلم عجیب تشنه است، تشنه ی دیدارت. قطره ای آب می نوشانی ام؟...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی