زلزله
شب خواب زلزله دیدم. سنگ ها از دیوارها کنده می شدند و بر سر آدمها می ریختند. عصر اما خواب نبودم. زلزله آمد. تنها کسی که در زلزله می خندید حنانه بود. رها و آرام. ما اما هر کدام وابسته ی چیزی بودم به رنگ دنیا. هنوز هم پس لرزه ها می آیند و می روند و من هنوز با هر تکانی دلم هری پایین می ریزد ... حنانه آرام خوابیده است...
خدایا پناه می برم به تو. پناه می برم به تو. پناه می برم به تو.
کشته گان این حادثه را بیامرز. به بازماندگانشان صبر عطا کن.
شب 23 ماه رمضان. شب قدر
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی