مهمانی
روسری سیلک جای خودش را داده به روسری نخی. لکه های شیر خشک شده روی چادر مشکی همیشه تمیزت عجیب توی چشم است. سعی می کنی هم زمان که کوچولویت را روی یک دستت خوابانده ای، تا هنوز بیدار نشده قاشق های غذا را تند و تند توی دهانت بچپانی! در این بین نگاهی می اندازی به صورتش و می بینی چشمانش باز باز است! باید خودت را برای مبارزه ای جدید آماده کنی! کم کم کوچولویت شروع می کند به آواز خواندن. بلندش می کنی و می نشانی اش روی پاهایت. ناگهان با یک حرکت غافلگیرانه دست می کند توی بشقاب سالادت و این بار لکه های سس و گوجه است که می نشیند روی مانتوی رنگ روشنت. تند تند دستهای کوچولوی آغشته به سالادش را پاک می کنی. این بار نوبت لیوانت است که نقش بر زمین شود. از اینکه لیوانت خالی بوده کلی خوشحال می شوی. سعی می کنی خیلی خونسرد بقیه ی غذایت را با آرامش بخوری و هم زمان چادرت را صاف و صوف کنی تا روسری کج و کوله شده ات خیلی توی ذوق نزند! کوچولویت گویا این بار تقاضای شیر دارد. دکمه ی مانتویت طی عملیات فوق سری شیر دادن در جمع، کنده می شود و مجبوری بقیه ی مراسم مهمانی افطاری را بی دکمه سر کنی. هر از گاهی حوصله اش زیر چادر سر می رود و دلش می خواهد سرش را بیرون بیاورد و ببیند دور و برش چه می گذرد. مثل اینکه خوابش گرفته است. پستانکش را می گذاری توی دهانش. شوتش می کند روی زمین و از این کارش بسی شادمان می شود و لبخند می زند! مهمانی دارد تمام می شود.... یک مهمانی مادرانه... و تو خوشحالی از این که در این مهمانی هم همه چیز به خیر گذشت! ...