صبح برفی
برف می بارد، آرام و بی صدا، از پنجره بیرون را نگاه می کنم، همه جا سپید پوش شده است، حنانه و پدرش خوابند، کنار هم، زیر پتوهای گرم، در یک صبح سرد برفی، صدای کتری را می شنوم که جوش آمده و قل قل می کند، چه زیبا و آرام خوابیده اند عزیزانم، مصطفی و یک مصطفی کوچولو، انگار سیبی را دو نیم کرده اند، یکی بزرگتر یکی کوچکتر! ، کاش تمام نشود این صبح زیبای برفی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی