مادر فدای تو ...
کلی زمان را تنظیم می کنم و برای ساعات خوابت برنامه ریزی می کنم که به کارهای نا تمامم رسیدگی کنم ولی وقتی می خوابی یا پدرت می بردت بالا، دلم پر می کشد برایت، می نشینم و دست روی دست می گذارم و انتظار می کشم تا بیدار شوی یا بابا مصطفی بیاردت، دلم پر می کشد برای در آغوش کشیدنت، برای بوسیدنت و حتی برای غرغر کردنت ... خدایا این چه عشقی ست که آتش آن را در دلم افروخته ای؟ حنانه ی من، فقط وقتی وسعت عشق مرا به خودت خواهی فهمید که مادر شوی ... خدایا میزان محبت تو به بندگانت فراتر از درک من است، که تو از مادر به فرزندش بسیار دلسوزتری ... دخترکم، در گرفتاری ها و مشکلات دنیا به او پناه ببر، او به تو از همه ی دنیا دلسوزتر است ...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی