روزهای شیرین با تو بودن...
حنانه جان مامان، دختر کوچولوی عزیزتر از جانم، الان که برایت می نویسم پیش مامانی هستی و با اینکه فاصله ام با تو دو سه کوچه بیشتر نیست دلم پر می کشد برایت، دوست دارم از این روزهایمان برایت بنویسم، دخترم خدا را شکر می کنم که اکثر ساعات شبانه روز را کنار هم هستیم، خدا را شکر می کنم که با اینکه باید به دانشگاه بروم ولی تنها ساعات خیلی کمی را در کنارت نیستم و این را از لطف بیکران خداوند می دانم، خدا را شکر می کنم که حتی وقتی کنارت نیستم تو خوشحالی چون مامانی و بابا مصطفی اصلا نمی گذارند نبودنم را حس کنی، خدا را شکر که تو سالمی، که تو مدام در جنب و جوشی، که دوست داری همیشه دستم را بگیری و راه بروی، که موقع شنیدن اذان وقتی به کلمه ی "محمد رسول الله"...
نویسنده :
مادر و پدر
19:01