حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

برای دخترم

درد

بوی چمن تازه در پارک پیچیده، باد در میان شاخ و برگ درختان تبریزی می پیچد، صدای گوش نواز به هم خوردن برگهایشان را می شنوم، دلم می خواهد گوشه ای بنشینم، چشمانم را ببندم و فارغ از وقایع کسالت بار صبح امروز، نفسی عمیق بکشم، دوست دارم در میان چمنهای تازه کوتاه شده ی پارک بنشینم و فکر نکنم مادر آن دختر کوچولوی اوتیسمی که امروز به دانشکده آمده بود چقدر درد می کشد، فکر نکنم مادر کر و لال مبینا چطور با دخترش شعر می خواند، فکر نکنم مادر آن پسرک معلول که مادرش از شهرستان می آوردش برای معالجه ی دندانهایش، چطور تک و تنها آن ویلچر سنگین را جابجا می کند، فکر نکنم ... قلبم تیر می کشد، باید نفس عمیق بکشم، خیلی عمیق ...
17 ارديبهشت 1392

13 ماهگی، 13 ماه و نیمگی، 14 ماهگی

دوست دارم هر دو هفته یک عکست را برایت بگذارم اینجا تا بعدها ببینی چطور بزرگ و بزرگتر شده ای گل زیبای من. چند وقت بود حسابی درگیر بودم، این سه عکست را یکجا می گذارم... 13 ماهگی حنانه ی مامان در میدان امام اصفهان   13 و نیم ماهگی گل خوشگل نماز خوانم در مسجد ...     14 ماهگی حنانه جان ماستی :-)   ...
15 ارديبهشت 1392

آغوش

حنانه جانم، امروز روز تولد برترین مادر دنیاست، روز مادر. من چطور مادری کرده ام برایت در این یکسال؟ بدان آغوشم همیشه برایت باز است عزیز دلم، همیشه ی همیشه...       ...
15 ارديبهشت 1392

پناه........

دلم ناگهان لرزید........ هر کودکی شاید از کاری خوشش نیاید ، شاید از کسی خوشش نیاید ، آن موقع است که سریع می آید پیش مادر یا پدرش ، می آید پیش پناهش......... پیش من نشسته بود و هیچ کس دیگر هم نبود ..... گفتم حنانه بریم (مثلا) لباست را عوض کنم ، آن موقع داشت کار دیگری می کرد و نمی خواست که لباسش را عوض کنم(هر چند به نفع و سودش بود) ناگهان پرید بغل من و خودش رو محکم چسبوند به من که یعنی نمی خواهد !!! یک لحظه ماندم !دیدم دختر یک ساله ام از دست من به خود من پناه آورده............................. دست خالی اش را گردن من انداخته و از من در برابر خودم پناه میخواهد.......... خدا انگار این کودکان را برای تربیت ما خلق کرده...... خداوندا دستم خالی ا...
9 ارديبهشت 1392

روزهای شیرین با تو بودن...

حنانه جان مامان، دختر کوچولوی عزیزتر از جانم، الان که برایت می نویسم پیش مامانی هستی و با اینکه فاصله ام با تو دو سه کوچه بیشتر نیست دلم پر می کشد برایت، دوست دارم از این روزهایمان برایت بنویسم، دخترم خدا را شکر می کنم که اکثر ساعات شبانه روز را کنار هم هستیم، خدا را شکر می کنم که با اینکه باید به دانشگاه بروم ولی تنها ساعات خیلی کمی را در کنارت نیستم و این را از لطف بیکران خداوند می دانم، خدا را شکر می کنم که حتی وقتی کنارت نیستم تو خوشحالی چون مامانی و بابا مصطفی اصلا نمی گذارند نبودنم را حس کنی، خدا را شکر که تو سالمی، که تو مدام در جنب و جوشی، که دوست داری همیشه دستم را بگیری و راه بروی، که موقع شنیدن اذان وقتی به کلمه ی "محمد رسول الله"...
27 فروردين 1392

دوازده و نیم ماهگی فرشته ی کوچک خانه ما

حنانه جانم، این روزها مدام در حال جنب و جوشی، دیگر می توانی به تنهایی چندین قدم راه بروی، از هر چیزی میگیری و بلند می شوی و منتظر تشویق بابا مصطفی هستی، می گویی" ددر"، " ادی" و به آب هم می گویی "ات"!! اینقدر شیرین این کلمات را می گویی که دل ما را آب می کنی، موهایت را با برس شانه می زنی، گل سرهایت را می خواهی بزنی به موهایت، لالایی های شبهای شبکه پویا را خیلی دوست داری، به کشوها و کمدها علاقه ی بسیار زیادی نشان می دهی و مدام باز و بسته شان می کنی!، گاهی هم دستت را می گذاری لایشان و گریه می کنی:-( اما اشکالی ندارد گل من، برای رشد و بزرگ شدن باید سختی کشید، بزرگ هم که شدی باز هم همین طور است، قانون زندگی این است که باید سختی بکشی، تلاش کنی تا ب...
5 فروردين 1392

الی احسن الحال

شکر خدا را به خاطر همه چیز .... به خاطر با هم بودنمان .... به خاطر جمع کوچکمان .... به خاطر بودنت...حنانه جان این دومین عیدیست که با همیم .... یا علی   ...
3 فروردين 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد