شب و صبح
شب ها با این افکار به خواب می روم: یک ماه دیگر که درس و دانشگاه شروع می شود صبح ساعت هفت چه طور از خواب بیدار شوم و بروم سر کلاس و بعد کار، وقتی از شب تا صبح هر یک ساعت یکبار بیدار شده ام و دوباره خوابیده ام؟ صبح که می روم اگر حنانه بیدار شود و ببیند که تا ظهر تنهایش می گذارم چه؟ اگر گریه کند چه؟ وقتی که ظهر برگشتم خانه و برای فردا باید درس بخوانم و حنانه دلش برای مامانش خیلی تنگ شده باشد چه؟ اگر نخواهد من درس بخوانم چه؟ اگر فردا صبح استاد بپرسد سمینارت چه شد چه کنم؟! اگر بگویم دخترم دلش نخواست دیروز درس بخوانم خیلی خنده دار است؟! صبح ها با این افکار بیدار می شوم: محمد مصطفی می گوید من خیلی قوی هستم و از پس کارها برمی آیم و نباید نگران...
نویسنده :
مادر و پدر
14:36