حنانه حنانه ، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

برای دخترم

دندووووون

دندون سمت چپ حنانه جان یک هفته بعد از دندون سمت راستش به دنیا اومد. پس دوباره هوراااااااااااااا اینم عکس آش دندونی   ...
15 مهر 1391

گاهی خسته، همیشه عاشق

مروارید کوچولویت انگار قصد ندارد بیرون بیاید، خارش لثه ات کلافه ات کرده، گاهی از بس کلافه می شوی شروع به جیغ زدن می کنی، پشه ها دوباره اذیتت کرده اند، هر چه فکر می کنیم نمی دانیم واقعا پشه ها از کجا می آیند داخل خانه، برای اولین بار سرما خورده ای، موقع خواب نمی توانی راحت نفس بکشی، هر چند دقیقه یک بار بیدار می شوی، خواب های من و بابا مصطفی یت تکه پاره شده است، بعضی شب ها شاید ده بار بیدار شویم، این روزها مدام غر می زنی و بهانه می گیری، شاید در روز نتوانیم ده دقیقه هم تو را به حال خودت بگذاریم، باید مدام یکیمان کنارت باشد، منو بابا مصطفی هم سرما خورده ایم، گاهی از بی خوابی سرم گیج می رود و گاهی دلم می خواهد گریه کنم.... می دانی... مادر ها هم ...
1 مهر 1391

دو راهی

دو راهی های مربوط به نگهداری و تربیت بچه ها خیلی زود سر راه مادران تازه کاری مثل من سبز می شوند. پستانک دادن یا ندادن، جدا کردن یا نکردن جای خواب بچه، زمان سوراخ کردن گوش، شروع کردن غذای کمکی در چهار، پنج یا شش ماهگی، سوار کردن یا نکردن بچه به روروئک، تماشا کردن یا نکردن تلویزیون، مرخصی شش ماهه یا یک ساله، دادن یا ندادن اندکی از غذای سفره ی خانواده به بچه، دادن یا ندادن شیر کمکی ........ اینها لیستی از دو راهی هایی هستند که هر مادری ممکن است با آن روبرو شود. گرچه این دو راهی ها در ابتدا بسیار پیش پا افتاده و غیر مهم جلوه می کنند ولی گاهی هر یک از آنها برای مادری مثل من تبدیل می شود به یک دغدغه ی فکری لاینحل! در جواب هر یک از این سوالات هم عل...
28 شهريور 1391

حنانه در حرم آقا امام رضا (ع)

یادم باشد انگشت شست دستت را در مشهد کشف کردی! و شروع به مکیدنش کردی. شست پایت را که خیلی قبل تر ها کشف کرده بودی! این عکس را سر نماز جماعت مغرب و عشا گرفتم. آن هم دست عمه زهرایت است! ...
28 شهريور 1391

امام رئوف

به پا بوس امام رضا رفتی دخترم. شب بیداری هایت به ما اجازه نداد بیشتر از سه نوبت شما را به زیارت آقا ببریم ولی همین مجال اندک نقشی ماندگار در دل و جانمان شد. ای امام رئوف، دخترم را در آغوش محبتت بگیر هیچ گاه رهایش نکن ...
28 شهريور 1391

این روزها

روزهای شش ماهگی ات تمام شده اند و چند روزی ست وارد ماه هفتم زندگی ات شده ای. تازه از تبریز برگشته ایم و دو سه روز دیگر عازم مشهدیم، به پابوس آقا امام رضا می رویم تا دست مهربانش را بر سرت بکشد حنانه جانم. دیروز واکسن شش ماهگی را با کمی تاخیر زدیم. مثل دفعات گذشته گریه کردی. از آن گریه هایی که جگرم را می سوزاند! فرنی و سوپی را که برایت درست می کنم خیلی دوست داری و خوب می خوری. شب ها زیاد خوب نمی خوابی. اگر در تخت خودت بخوابانمت مثل سه ماه اول باید مدام بین اتاق خودمان و اتاق شما در رفت و آمد باشم. وقتی خمیازه می کشم همیشه می خندی، راستش را بگو قیافه ام خیلی خنده دار می شود؟! وقتی آدم غریبه ای می بینی یکدفعه لبهایت را ورمیچینی و بغض می کنی. وقت...
19 شهريور 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای دخترم می باشد